حالم این روزا حال خوبی نیست
مثل حال عقاب بی پرواز
شکل حال ژکوند بی لبخند
مثل احوال تار بی شهناز
تیتر
اخبار ماهواره شده: «زندهباد باد» و «هر چه باداباد!
یادمون
رفته اون هواپیما که یه روز تو «خلیج فارس» افتاد...
گرگها
شاخه گُل فرستادن، بره هم با یه عشوه عاشق شد
دیگه
فرقی نداره دستای کی قاتلِ دولتِ «مصدق» شد
من
فقط گوش میکنم به خودم، به خودی که دچارِ تردیده
به
میانسالگی رسیده ولی معنیِ سازشو نفهمیده
صورتِ
مُجریا شبیه همه، با یه لبخندِ فِیکِ مصنوعی
حرفاشون
بوی ناخوشی میده، عین بوهای توی دستشویی
مثلِ
مار بوآی ذلهای که دُمشو جای طعمه بلعیده
شکلِ
تنهاییِ سی و سه پُلم روی زایندهرود خشکیده
تنمو
از رو این کاناپه ببر،
از
خبرهای لعنتی خستم...
کمکم
کن تلوتلو نخورم!
کنترل
رو بگیر از دستم!
از
همون دورها نگاهم کن، یه درختو ببین که خشکیده
بسکه
دائم به جای میوه فقط تبرای گرسنه زاییده
عشق بازیم با جای خالی تو، سکس با نشمه های الهامه
بازی پانتومیم با آیینه است، حال صدام قبل اعدامه
خوش دارم نقش روبروت توی، یه سکانس بدون کات باشم
قزل آلای رو به سرچشمه، توی دلتای سینه هات باشم
شب به نیمه رسید و کل جهان، رقص شیرا رو توی سیرک دیدن
اون سگایی که پارس می کردن، مثل یه قهرمان فراریدن
دعوتم کن به سمت بی سمتی
از تماشای مردنم خستم
دنیا رو آف کن با یه بوسه
کنترل رو بگیر از دستم
یغما گلرویی
با
قطاری که میره از تهران،
یه بغل شعر جا به جا میشه
از مسیری که توی هر وجبش
راهبندِ سوال و تفتیشه
چمدونم پُر از کتاب و پُر از
عکسای دوستای مُردهی من
خوابت آروم و روزگارت خوش!
پایتختِ گلوله خوردهی من!
میرم از پایتختِ وحشت تا
تو فراموشیِ خودم گم شم
شعر بودن دوای مردم نیست،
باید از جنسِ نونِ گندم شم
پشت سر یه چراغٍ قرمزه و
رو به رومم چراغٍ سبزی نیست
دوستام یه خیالِ کمرنگن،
دشمنم کاغذی و فرضی نیست
تو خودم حبس میکشم هر روز،
مثلِ زندانیِ ابد خورده
وطنم ضجه میزنه دائم
مثل یه گربهی لگد خورده
گربهای که به خون نشسته ولی
زخمهای تنم رو میلیسه
بچههاشو همیشه میبلعه
اما چشماش تو مرگشون خیسه
من سفر میکنم از این شهری
که رابینهودو خواب میبینه
شهری که از زمان مشروطه
داره دائم سراب میبینه
شهری که بیست سالِ پیش جای
نوجوونی همیشه عاشق بود
که همه دلخوشی و سرگرمیش
پرسه تو پهلویِ سابق بود
با چنارای کهنه گپ میزد،
شعرای شاملو رو ازبر بود
یه دبیرستان عاشقش بودن،
با رفیقاش مثِ برادر بود...
شهر اون تو قیام پرپر شد،
مثل یه برده رام شد آخر
وقتی که بادِ معدهی یک دیو
شکلِ ختم کلام شد آخر...
تو قطاری که میره از تهران،
یه نفر بغض میشه بیوقفه
میره تا دور باشه از شهری
که تو اون حرفِ حق نمیصرفه... //
(یغما)