بیا تا برات بگم ، آسمون سیا شده
دیگه هر پنجره ای ، به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم ، گل تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا، دست گرمی ندیده
بیا تا مثل قدیم ، واسه هم قصه بگیم
گُم بشیم تو رویاها ، قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم ، قصه ی بره و گرگ
که چه جور آشنا شدن، توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی ، بره گرگو نمی دید
بره از گرگ سیاه ، حرفهای خوبی شنید
بره ی تنها رُ گرگ ، به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال ، گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد ، گفت: شاید خواب می بینه
ولی دید جای دلش ، خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم ، تو همون گرگِ بدی
که با نیرنگ و فریب ، به سراغم اومدی
(شهیار قنبری)
خیلی وقت بود آپدیت نکرده بودم. امتحانات تموم شده و حالا وقت دارم بنویسم.
یک خبر داغ برای خانم های وبلاگ نویس
قشنگ انتخاب کردی... مرسی