قصه بره و گرگ

بیا تا برات بگم ، آسمون سیا شده

دیگه هر پنجره ای ، به دیواری وا شده

بیا تا برات بگم ، گل تو گلدون خشکیده

دست سردم تا حالا، دست گرمی ندیده

 

بیا تا مثل قدیم ، واسه هم قصه بگیم

گُم بشیم تو رویاها ، قصه از غصه بگیم

بیا تا برات بگم ، قصه ی بره و گرگ

که چه جور آشنا شدن، توی این دشت بزرگ

 

آخه شب بود می دونی ، بره گرگو نمی دید

بره از گرگ سیاه ، حرفهای خوبی شنید

بره ی تنها رُ گرگ ، به یه شهر تازه برد

بره تا رفت تو خیال ، گرگ پرید و اونو خورد

 

بره باور نمی کرد ، گفت: شاید خواب می بینه

ولی دید جای دلش ، خالی مونده تو سینه

بیا تا برات بگم ، تو همون گرگِ بدی

که با نیرنگ و فریب ، به سراغم اومدی

                                       (شهیار قنبری)


خیلی وقت بود آپدیت نکرده بودم. امتحانات تموم شده و حالا وقت دارم بنویسم. 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمود جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:51 ق.ظ http://www.xmx.blogsky.com

یک خبر داغ برای خانم های وبلاگ نویس

اسمر جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:36 ق.ظ http://asmar.persianblog.com

قشنگ انتخاب کردی... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد