گربه لگد خورده....

با قطاری که می‌ره از تهران،
یه بغل شعر جا به جا می‌شه
از مسیری که توی هر وجبش
راه‌بندِ سوال و تفتیشه

چمدونم پُر از کتاب و پُر از
عکسای دوستای مُرده‌ی من
خوابت آروم و روزگارت خوش!
پایتختِ گلوله خورده‌ی من!

می‌رم از پایتختِ وحشت تا
تو فراموشیِ خودم گم شم
شعر بودن دوای مردم نیست،
باید از جنسِ نونِ گندم شم

پشت سر یه چراغٍ قرمزه و
رو به رومم چراغٍ سبزی نیست
دوستام یه خیالِ کمرنگن،
دشمنم کاغذی و فرضی نیست

تو خودم حبس می‌کشم هر روز،
مثلِ زندانیِ ابد خورده
وطنم ضجه می‌زنه دائم
مثل یه گربه‌ی لگد خورده

گربه‌ای که به خون نشسته ولی
زخم‌های تنم رو می‌لیسه
بچه‌هاشو همیشه می‌بلعه
اما چشماش تو مرگشون خیسه

من سفر می‌کنم از این شهری
که رابین‌هودو خواب می‌بینه
شهری که از زمان مشروطه
داره دائم سراب می‌بینه

شهری که بیست سالِ پیش جای
نوجوونی همیشه عاشق بود
که همه دلخوشی و سرگرمیش
پرسه تو پهلویِ سابق بود

با چنارای کهنه گپ می‌زد،
شعرای شاملو رو ازبر بود
یه دبیرستان عاشقش بودن،
با رفیقاش مثِ برادر بود...

شهر اون تو قیام پرپر شد،
مثل یه برده رام شد آخر
وقتی که بادِ معده‌ی یک دیو
شکلِ ختم کلام شد آخر...

تو قطاری که می‌ره از تهران،
یه نفر بغض می‌شه بی‌وقفه
می‌ره تا دور باشه از شهری
که تو اون حرفِ حق نمی‌صرفه... //


(یغما)

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:47 ب.ظ http://bmstore.ir

عــــــــــــالی بود

nima یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ

خیلی چسبید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد